ساریناسارینا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

سارینا فرشته زیبای ما

به وبلاگ فرشته زیبای ما خوش آمدید!

سارینای قشنگم!چیزی در کلامم نیست !جز دوستت دارم هایی که واژه نیستند مثل دم در پی بازدم ،حیاتم را رقم می زنند...

پانزده ماهگی گل دخملی

این روزها خیلی به سرعت دارن سپری میشن و من روز به روز بزرگ شدن فرشته خوشگلم رو با چشمان خودم میبینم که هر روز خانم تر و خوشگل تر میشه.. دیگه انقدر عاقل و خانم شده که همه حرفهای مارو میفهمه و هرچی بهش میگم برام میاره،انقدر از راه رفتن لذت میبره که وقتی میریم بیرون همش میگی تاتا منم باید کفشاتو بپوشم تا با پاهای کوچولوت راه بری! برای سرودنت کلمات را گم کرده ام،انگار برای تو بجز دوستت دارم جمله دیگری نمی توان یافت... ...
21 آبان 1394

چهارده ماهگی دخترک زیبایم

سارینا خانم دیگه برا خودش خانمی شده و شیطون بلا،دیگه کامل راه میره و خیلی با احتیاط!قربون اون قدمهای کوچولوت برم من... عاشق نای نای کردنی یکسره کنترلو میدی به من و میگی نا نا،تازه منم هل میدی یعنی بلند شو،من بیچاره هم باید با همه ی آهنگا تورو برقصونم اصلا حق نشستن هم ندارم مگه اینکه با یه چیز دیگه سرتو گرم کنم که بتونم بشینم! از مهربونیات بگم که انقدر با محبت و دست و دلبازی که هر خوراکی رو برات باز میکنم به همه ازش میدی،عروسکاتم تا بگیری بقل کلی بوسشون میکنی،الهی من قربونت بشم مهربون... یکسره با اسباب بازیات هم درست میکنی و با قاشق میزاری دهن من و بابایی،از شیرین کاریات بگم که تا یه ظرفی رو میبینی میری میشینی توش حالا خدا نکنه اون ظ...
30 مرداد 1394

سیزده ماهگی خوشگل خانم ـ شروع برداشتن اولین قدمها

دختر خوشگل مامانی دیگه خیلی شیطنتاش  زیاد شده،به همه جای خونه سرک میکشه،خودش بلند میشه و بعد رو زانوش میشینه  و دوباره بلند میشه و یه دو قدم برمیداره ولی یهو می افته!وقتی بهش میگم مامانو بوس کن یادگرفته انقدر  محکم بوسم میکنه که صداشم میاد.عاشق نانای کردنه یکسره کنترل رو میده بهمو میگه نانا یعنی برام آهنگ بیار،قربون دختر خوشگلم... انقدر مهربون و دست و دلبازی که همه عاشقتن ،وقتی برات خوراکی میارم به همه تعارف میکنی!دیگه از شیطنتات هرچی بگم کم گفتم،کلی از ظرفای مادرجون به دست تو شکسته شده از بس که وقتی میریم اونجا تو سرک میکشی تو کابینتا،عاشق دایی حسینی وقتی میریم اونجا اگه خونه باشه خودتو پرت میدی بغلش و براش ناز میکنی و ...
12 مرداد 1394

دوازده ماهگی ـ رویش پنجمین مروارید سفید

سارینای خوشگل ما یکساله شده و حالا دیگه شده یه شیطون به تمام معنا !دیگه همی ی خونه صبح تا شب به وسیله این وروجک بررسی میشه از کابینت ها گرفته تا جاکفشی و... اصلا دیگه جرات دستشویی رفتن هم ندارم سریع خودشو میرسونه و انقدر در میزنه تا در رو براش باز کنم! دیگه همه ی حرفای مارو به کلی میفهمه و هر کاری که که بهش میگم انجام میده،گوش و چشم و دست و پاهاشو بلده نشون بده، بهش میگم سلام بده سرشو تکون میده و میگه س،بهش میگم بوس بفرست دستشو میزاره جلو دهنش و فوت میکنه و وقتی هم بهش میگم مامانو بوس کن لباشو غنچه میکنه ومیچسبونه به لبم!دستشو میکشه رو موهامو  میگه نایی یعنی نازی،تو این ماه یه مروارید کوچولوی دیگه تو دهنت جوونه زده(دندان نیش جانبی...
19 تير 1394

جشن یکسالگی فرشته کوچولو

ماه زندگیم...فرشته کوچکم یک ساله شد! به همین زودی دلم برای همه 365 روزی که با هم گذراندیم تنگ شد!365 روزی که جزو بهترین و شیرین ترین لحظه های عمرم بود... پارسال در چنین روزی انقدر هیجان داشتم و برای دیدن روی ماهش انتظار می کشیدم و حالا یک سال است که به لطف وجود با برکتش مادر شده ام و برایش مادری کرده ام... و چه قدر باورش برام سخته که فرشته کوچولوی ریزه میزه ی من که حتی بغل کردنش هم برام سخت بود حالا خانمی شده و دیگه میتونه روی پاهای کوچولوش بایسته! خدایا یکسال است که دم به دم چشم به لحظه هایش دوختیم ،با هر لبخندش خندیدیم و با اشکهایش گریستیم و چه عاشقانه این یک سال را با حضورش عاشقی کردیم،خدایا شکر برای بودنش،سلامتیش و خ...
19 تير 1394

روز پدر مبارک!

پدر جان!با یک دنیا شور و اشتیاق وضوی عشق می گیرم و پیشانی بر خاک می گذارم و خداوند را شکر می کنم که فرزند انسان بزرگ و وارسته ای چون شما هستم! پدر جان عاشقانه دوستت دارم و بر دستان پر مهر و زحمتکشت بوسه می زنم... و اما همسفر زندگیم!همسر عزیزم ،وجود تو بهانه زیستن است،تو زیباترین حضور عاشقانه در زندگی من هستی!عاشقانه و بی نهایت دوستت دارم بیش از آنچه تصور کنی...   ...
11 ارديبهشت 1394

یازده ماهگی فرشته کوچولو ـ رویش چهارمین مروارید سفید

سلام فرشته کوچولوی مامانی یازده ماهگیت مبارک.... خوشگل و ناز مامان یازده ماه از زمینی شدنت میگذره و چه قدر زود!باورش برام خیلی سخته که دختر کوچولوی من  که انقدر شادی و خوشبختی رو به خونه ی ما آورده یک ماه دیگه یکساله میشه... سارینای قشنگم! من  دلتنگ روزهایی هستم که به سرعت باد سپری شدن  و خوشحال از اینکه نفس و عشق مامان روز به روز داره بزرگتر و خانمتر میشه،جدیداً دایی حسین هرجا میره پشت سرش میری و صداش میزنی و میگی دای.. وای مامان قربونت بشه دختر باهوشم!بازی لی لی حوضک و کلاغ پر رو یاد گرفتی و اداشو در میاری و من هرچی رو میگم تو میگی بر.. هرچیزی رو که میخوای با دستهای کوچولو و تپلیت بهش اشاره  میکنی و میگی...
11 ارديبهشت 1394

شیطنت های شیرین دخملی

عزیز دل مامان این روزها خیلی شیرین و خوردنی شدی،خیلی هم باهوش و کنجکاو ،کلاً در طول روز به همه جای خونه سرک میکشی و به همه چی دست میزنی !کار همیشگیت اینه که میری کشو میز تلوزیون رو  باز میکنی و همه وسایلشو میریزی بیرون و بعدش هم میشینی تو کشو! سارینا جان!خنده های تو آرزوهای من اند،بخند تا برآورده شوند! وقتی هم لباس،چادر یا روسری میبینی میپوشی سرت و در میاری انقدر این کارو تکرار میکنی اصلاً هم خسته نمیشی!تازه وسطاش دالی بازی هم میکنی... هرچه دلم را خالی می کنم باز پر می شود از تو،چه برکتی دارد دوست داشتنت!     ...
6 ارديبهشت 1394