داستان عروسک....
اینم یکی از عروسکای بچگی خاله مریمه که عزیز دل مامانی با وجود عروسکای فراوون خودش عاشق اون شده و دیروز از خونه مادر جون آوردش،انقدر دوستش داره که موقع شیر خوردن هم میگیرش بغلش و بهش میگم سارینا نی نی رو بوس کن،دهنشو میزاره باز و زبونشو میزنه تو صورتش !و در نهایت امروزاینجوری باهاش خوابش برد! سارینای قشنگم !عاشقانه هایم تمامی ندارند،وقتی تو بهترین اتفاق زندگیم هستی... ...